سام سام ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

زندگی من سام کوچولو

اواخر 12 ماهگی

نه ماه انتطار طاقت فرسا ، هم زیستی ، سخت بود   اما دوازده  ماه کنار هم زیستن ، با هم بودن ، لذت بخشترین روزای دنیاست . سام کوچولوی مهربون من عاشقتم ، تو شدی تمام دار و ندار و زندگیم ، تو شدی همدم تمام روز و شبام ، تو شدی بودنم . عاشقتم عشق کوچولوی من . احساس می کنم تو ابرام وقتی تو در آغوشمی ، احساس می کنم غرق در زیبا ترین لحظه های زندگیم وقتی بهم لبخند می زنی ، عزیزم تو بهترین و زیباترین و دوست داشتنی ترین پسر دنیایی برای من . اینقدر بانمک و باشعور و عزیزی که دلم می خواست وقتی از ته دل می خندی لحظه رو تا ابد ثابت نگه دارم . سام گل من در ابتدای شروع این ماه ، یعنی وقتی ١٢ ماهه کامل شد چار دست و پا رفتن ...
23 مرداد 1392

بدون عنوان

چه مغرور می شوم وقتی کنار منی!!! شاید برای با تو بودم آفریده شدم شاید تمام تمامیتم از آن تو باشد تو تکیه ای از وجودم بودی و حالا تمامش چقدر با کلامت دلگرمم می کنی و چه زود بزرگ شدی!!!! در این مسیر همراهت خواهم بود تا پای جان خود را فراموش می کنم تا تو را دریابم ای دریای بی کران زیبایی دوستت دارم. وقتی چشمانت تسلیم خواب می شود کنارت می نشینم و غرق در عطر تنت می شوم گونه های تب دارت را می بوسم و باز زیر لب می گویم دوستت دارم. ...
23 مرداد 1392

عشق تو

عشق توتوي وجودم عشق توگرمي شب هام مثه يه راز نهفته شعله ميكشه رو لب هام عشق توتوي وجودم عشق توگرمي شب هام مثه يه راز نهفته شعله ميكشه رو لب هام عشق تو خون تو رگ هام حس اين چشماي گريون تن تو گرمي افتاب توي چله ي تابستون لمس تو زيباييه يك شبه رويايي حس به تو رسيدن معكوس تنهايي دلگيرم ازنفس هات بخندو ارومم كن عشق توتوي وجودم عشق توگرمي شب هام مثه يه راز نهفته شعله ميكشه رو لب هام عشق تو خون تو رگ هام حس اين چشماي گريون تن تو گرمي افتاب توي چله ي تابستون ...
23 مرداد 1392

هر روز كه مي گذرد

    هر روز كه مي گذرد ... نگاه‌هايش عميق‌تر مي شود... لبخندهايش معني‌دار تر... اما عطر تنش ، بوي لباس‌هايش چيز ديگريست ... كه مي خواهم با تمام وجود ضبطش كنم تا هميشه همراهم باشد...اما نمي شود... خيلي وقت است بابا را مي گويد و ماما را هم... دالي بازي را دوست دارد ... دستاي كوچكش را روي چشمان سياهش مي گذارد و طوري پشت آنها قايم مي شود و نفسش را حبس مي كند كه دلم برايش قنج مي‌رود... و ...وقتي  براي خودش مشغول دس‌دسي كردن مي‌شود و پا تكان مي دهد مي خواهم نگاهش كنم...سالها...   ...
17 مرداد 1392