هر روز كه مي گذرد
هر روز كه مي گذرد ...
نگاههايش عميقتر مي شود...
لبخندهايش معنيدار تر...
اما عطر تنش ، بوي لباسهايش چيز ديگريست ... كه مي خواهم با تمام وجود ضبطش كنم تا هميشه همراهم باشد...اما نمي شود...
خيلي وقت است بابا را مي گويد و ماما را هم...
دالي بازي را دوست دارد ... دستاي كوچكش را روي چشمان سياهش مي گذارد و طوري پشت آنها قايم مي شود و نفسش را حبس مي كند كه دلم برايش قنج ميرود...
و ...وقتي براي خودش مشغول دسدسي كردن ميشود و پا تكان مي دهد مي خواهم نگاهش كنم...سالها...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی