لحظه زیبا تولد (با تاخیر )
مرداد 91 کم کم داشت به پایان می رسید. بیست و نه مرداد و حوالی ساعت 1 شب ،من به اتفاق عزیزجون(مامان گلم) ، مامان بزرگ (مامان بابایی ) وعمه مژگان و خاله ندا وبابایی راهی بیمارستان طالقانی شدیم. لحظات واسم به کندی می گذشت لحظاتی پر ازانتظار ، اما این انتظار قشنگ دو روز بعد به آخر رسید .تیک تاک ، تیک تاک ، عقربه های ساعت آروم آروم در حال حرکت بودنداما وقتی عقربه به 10:30صبح رسید صدای گریه یه فرشته آسمونی که حالا داشت زمینی می شد دراومد. وای خدای من یه آقا پسر گل که وقتی چشمام بهش افتاد آرامشی خاص وجودم رو پر کرد.
خدا جونم شکرت
و این هم اولین عکس پسرک نازنازی مامان که عمه مینا با موبایلش تو بیمارستان ازش گرفته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی